Total Pageviews

Tuesday, July 26, 2011

مثنوی معنوی/فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشانده‌ای بر سر راه بر کن

همچو آن شخص درشت خوش‌سخن در میان ره نشاند او خاربن //ره گذریانش ملامت‌گر شدند پس بگفتندش بکن این را نکند// هر دمی آن خاربن افزون شدی پای خلق از زخم آن پر خون شدی// جامه‌های خلق بدریدی ز خار پای درویشان بخستی زار زار// چون بجد حاکم بدو گفت این بکن گفت آری بر کنم روزیش من //مدتی فردا و فردا وعده داد شد درخت خار او محکم نهاد// گفت روزی حاکمش ای وعده کژ پیش آ در کار ما واپس مغژ //تو که می‌گویی که فردا این بدان که بهر روزی که می‌آید زمان// آن درخت بد جوان‌تر می‌شود وین کننده پیر و مضطر می‌شود// خاربن در قوت و برخاستن خارکن در پیری و در کاستن //خاربن هر روز و هر دم سبز و تر خارکن هر روز زار و خشک تر// او جوان‌تر می‌شود تو پیرتر زود باش و روزگار خود مبر// خاربن دان هر یکی خوی بدت بارها در پای خار آخر زدت// بارها از خوی خود خسته شدی حس نداری سخت بی‌حس آمدی //گر ز خسته گشتن دیگر کسان که ز خلق زشت تو هست آن رسان// غافلی باری ز زخم خود نه‌ای تو عذاب خویش و هر بیگانه‌ای// یا تبر بر گیر و مردانه بزن تو علی‌وار این در خیبر بکن// یا به//گلبن وصل کن این خار را وصل کن با نار نور یار را /تا که نور او کشد نار ترا وصل او گلشن کند خار ترا// هین و هین ای راه‌رو بیگاه شد آفتاب عمر سوی چاه شد// این دو روزک را که زورت هست زود پیر افشانی بکن از راه جود //این قدر تخمی که ماندستت بباز تا بروید زین دو دم عمر دراز //تا نمردست این چراغ با گهر هین فتیلش ساز و روغن زودتر// هین مگو فردا که فرداها گذشت تا بکلی نگذرد ایام کشت